هيچگاه فكر نميكردم در منجلابى كه خود ساخته ام ، گرفتار شوم ، حال از آن روز سالها گذشته و تنها استخوان صورتم باقى مانده ، در ميان كاسه چشمانم ، بوته خارى رويده كه خار چشمم شده ، كاش زودتر خاك شوم ،از بار گناه ناكرده ، كه در اولين زمستان سرد رانده شدم از خانه و كاشانه اى كه هنوز به آن نگاه ميكنم ، تا به امروز سعى نداشتم از اين منجلاب خارج شوم ، خارج از اين منجلاب دنياى بى ارزشيست ! زيرا تو در آن زندگى ميكنى ، راه نجات براى هيچ يك از ما نيست .
:: برچسبها:
شبهاى بى ستاره ,
بدون عنوان ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2