ای آشنا ار از دیوانه ها
ای که هرجا از تو نشانی است
در تمام شدن روزهای تلخ شکی نیست
به سرگذشت سپری شده ام می اندیشم
سالهای دور از خانه را یادت هست با آهنگ ملایم و گوشنوازش
بی اراده من را به یاد عطر ترش لیمو و طعم خوش انار در شب یلدای سرد می اندازد
بوی خوش گلاب و سرمست از شادی کودکانه تنهایی کوچه ها
با من آشنا باش ای سرگذشت پنهان شبهای آینده پیش رو
سرگذشت برای من نامفهوم ولی آشنا
اما سرگذشت دستی دیگر داشت برای کودک خیابان نشین بیرون خانه
برای او تقدیر درد به همراه آورد
درد از جنس کودک کار
کاش تنها غم کار بود که تنهاکار میساخت او و هم کیشانش را
ولی غم سرما جانش بریده بود از خانه گرم خبری نیست
پیاده رو خانه اش بود و غم بیمادری گریه را وعده شامش کرده
تو نشستی به فکر
اینجا شهر بی سرگذشت کودکی چند ساله میگذرد
هیچکس را توان یاریش نیست
با خود گفتیم به چند
گفت به دستی نوازش به دستی پول شام شب که از ترازویم میرسد
آخ .......
که کودک را کودکی بود و عاشق را کار و همت
به جایی رسیدیم که هر چه نگاهش کنی در نمی یابی مشکل کجاست
سخت دستانش را به هم میفشرد تا گرمایی کوچک بسازد در سوز زمستان سرد
کجایی
کودک از سرگذشتی مبهم درگذشت
:: برچسبها:
کودک ,
کار ,
زمستان ,
|
امتیاز مطلب : 112
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23