امشب آمده ام تا باز بنویسم آمده ام تا باز هر آنچه که در سر دارم را چون ابر بهاری باز به روی برگهای سبز درختان کنار خانه چون باد بپاشم .
جای خالی غمهایم را با نوشتن صدای بارش باران پر کنم .
کاش میشد ای کاش میشد که تا صبح بنویسم ، از شادیهایم ، از غمهایم ، از رازهای پنهانم ، از کوچکی دستانم ، از بیکسی چشمانم که هنوز بر گذرگاه کناره چشمه تنهائی بیدار مانده ، کجایید روزهای خوش زندگی ، که هنوز داغتان بر دلم مانده که هنوز بیقرار باز گشت بسوی شمایم .
گذرگاه من همین جاست ، این وبلاگ تنها گذرگاه خیال من است که هر روز و هر ساعت به هر جائی پرواز میکند .
غربت را تا به حال دیده ای ، بیکسی را تا به حال چشیده ای ، تا به حال غمگین بوده ای ، در تمام لحظات زندگیم غمگین و بیمارم ، یادم نیست آخرین بار کی بود که خندیدم شاهد حرفهایم چشمان گریان من است ، تو چگونه ای برایم بنویس تا در غمت شریک باشم .
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1