دلم بند شده به يك لحظه ، با صدايى از تپش مى افته و دوباره ميزنه ، سخت مثل سنگ ، سرد مثل آب ، ولى به وسعت دريا نگاهم روشن ، خواستم از خود بگذرم ، تا به او رسيدن را تجربه كرده باشم ! چه شد كه نفهميدم از همه چيز گذشتم بى آنكه خود خواسته باشم . به هر حال اين منم ، زيادى ، زيادتر از مهربانى خسته با جانى بريده
:: برچسبها:
زيادى ,
ziadi ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3