.:شبهاى بى ستاره:. راز عشق در دل ما اين است ، عشق تنها يك واژه جهت گريختن از خود ، نوشته هايم را بخوان .


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



همسفر وبلاگ همسفر به اميد حضور عاشقانى چون شما تأسيس شده و بدون حضور شما لطفى نخواهد داشت ، به ما بپيونديد .

يكى از گزينه هاى زير را انتخاب كنيد .

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همسفر  و آدرس vashangton2007.Loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 119
:: کل نظرات : 66

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

سرزمین ستاره های ماندگار

روزهای پائیز
چهار شنبه 29 آبان 1392 ساعت 2:45 | بازدید : 511 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
آخرين روز , آخرين برگ , بيكسي و تنهايي من همون برگ بود و بس , وقتي اون برگ هم افتاد سراپا وجودم درد بود , از لحظه جوانه زدن در بهار تا لحظه افتادنش در پائيز واسم يك عمر بود و تنها درد كشيدم در دوران جوانه زدن برگ , در لحظه افتادن برگ دردي نكشيدم, يك عمر درد حالا واسم يه خاطره بوداز تمام دردهايي كه كشيدم , هنوز همون جا پشت پنجره , پنجره اتاق بيمارستان كه هم دردم بود تو تمام لحظه هاي بد من, لحظه هايي كه شده بودم يه سربار , يه افليج كه باقيمونده عمرشو رو يه ويلچر با نگاه ترحم اينو اون بايد زندگي ميكرد , داستان من پر از درد بود و بس. يك روز , يك ماه , يك سال , اولين بار تو دانشگاه ميديدمش , يه حس عجيبي داشتم , واسم جزاب بود و جالب , اولين بار سر گرفتن جزوه صداش زدم , بهش ميگفتن خر خون كلاس , بچه مثبت بود و خوش تيپ , به اسم كوچيك صداش زدم . آقا رامين : برگشت , نگام كرد , بله : امري داشتين . گفتم : چند جلسه نبودم جزوه ميخوام لطفا جزوتونو بدين چند روز امانت دستم باشه . پرسيد : شما ؟ گفتم : صادقي هستم , همكلاسيم . گفت : شرمنده كه به جا نياوردم , بله , حالا جزوه كدوم درس رو ميخواستين ؟ اين شروع يه رابطه بود كه بين منو رامين شكل گرفت , سالها از اون روز گذشت, دانشگاه رو با كلي اميد و آرزو گذرونديم , كه اتفاقي واسم افتاد كه مسير زندگيم عوض شد .

:: موضوعات مرتبط: روزهای پائیز , ,
:: برچسب‌ها: شبهاى بى ستاره , داستان كوتاه , روزهای پائیز ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

صفحه قبل 1 صفحه بعد