بارها در خيال ساختمش ، راضى نبودم ، خرابش كردم ، موهايش را بلند كشيدم ، به رنگ مشكى ، با قدى بلند و شانه اى صاف ، هيچگاه صورتى از او نكشيدم ، حتى برايش اسمى نگذاشتم ، لباسى بلند و فاخر بر تنش كردم ، با خوشيها و غمهايم آشنا شد ، نه گريست نه خنديد ، چه ميشد كه نبود ، با مدادى مشكى به روى كاغذى سفيد به اميد شبهاى بى ستاره ام نقاشى اش كردم ، گذرى را در عمر با او زندگى كردم ، بى فايده بود ، سعى كردم سخن گفتن را به او بياموزم ، ياد نميگرفت ، سرد و بى روح در گوشه اى ، مينشست ! ، نه من او را ميديدم و نه او نگاهم
:: برچسبها:
دخترك ,
خيال ,
من ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب ...