چطور دستهايى كه تا ديروز دوستش داشت امروز نفس از سينه اش گرفت ، اين دستهاى من بود كه به سختى گلويش فشرد ! تا ديگر نباشد و نفس نكشد ! اسمش ليلا بود و زنم ، مست به خانه رفتم ، كجا بودى ؟ به تو چه ؟ سيلى به گوشش زدم افتاد ، ناله ميكرد و فحشم ميداد ، داغ بودم داغ تر شدم ، برگشتم دستهايم را دور گردنش حلقه كردم ، نفسش بند آمدو ساكت شد ، مرده بود ! حالا اينجا كف اين اتاق با درهاى بسته در زندان ديگر طاقت ندارم وقت آن رسيده كه . . . . .
نگهبان ، آهاى ! يكى خودشو دار زده ، دار زده ، آهاى . . . . . . . .
:: برچسبها:
زنده ,
زندانى ,
دار ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4