دیر شده بود ، دیگه سر قرار نمیرسیدم ، خواستم زنگ بزنم بگم که نمیرم ، ولی میدونستم بد قولیهام دیونش میکنه ، نشستم یه گوشه ، کنار یه درخت ، رفتم تو فکر ، از خودم بیخود بودم ، میخواستم برم ، دودل بودم ، حمید تمام وجودم بود ، صدام میزد سحر ، ولی حتی اسم واقعی منو نمدونست ، گوشی رو بر داشتم ، با تمام وجود شمارشو میگرفتم ، دستام میلرزید ، شماره ها پسو پیش میشد ، چیکار کنم ، دست خودم نیست ، آرامش واسه من جزو محالاته ، دورو برم شلوغ بود ، خواستم از خیابون رد شم با صدای ترمز یه ماشین با یه بوق بلند از جام پریدم ، راننده داد زد عاشقی ، گفتم آره بدجور ، گفت معلوم خدا شفات بده ، یکی دستمو گرفت دیدم خودشه حمید بود ، گفت چته کجایی ؟ گفتم دیرم شده بود ، اعصابم خرابه ، گفت حالا من اینجام ناراحت نباش بیا بریم ، رفتیم که رفتیم
خوشحال بودم ، دنیام پر رنگ بود ، که یهو .....
:: موضوعات مرتبط:
مال من بود(۱) ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0