شبها در میان شب ، از گوشه و کنار همین شهر ، از لابلاي همین آدمها بودم ، اما انگار تو از دنیای وارونه ای ، از دنیایی دیگر ، مهرت به مهر ما مثل نیست ، عشقت زمین تا آسمان با عشق من فرق داره ، تو از کجایی که ندانسته از میل من همه چیز را میدانی ، دانسته یا نادانسته تفاوتش به یک آری تو دل بسته ، راز چشم های عاشق تو را هیچگاه نفهمیدم ، چرا ؟
چرا از پس هر پنجره تو را میبینم ، چرا در مهر تو غرق شدن برایم آرزوست ، چرا هر دقیقه را به نگاهت مثل بارش باران گره میزنم تا شاید تمامی نداشته باشی ، به ساعت نگاه نکن ، تنها به من خیره باش ، تنها مثل من باش ، عشق من باش ، از وجود من باش ، که ای کاش ) مال من بودی (
تو مال من باش جان فدایت ، اما آن روز که جان نباشد میشوی مال دیگری ، جانم فایده اش چیست ، چشمهای من چطور ؟
اگر نباشند هنوز زنده میمانم ، برای داشتن تو نیازی به چشم ندارم ، پس چشمانم برای تو ، مال من باش ، آخ ! چه شد ؟ بی چشم زیبا نیستم؟ کورش ؟ پس چه ؟ هیچ چیزی در این دنیا تو را از آن من نمیکردی ، باز هنوز تنها ترین تنها منم ، خاصیت تنهایی من نداشتن توست ، راهت باش
) شبهایی بی ستاره (
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25