در سرماى كشنده زمستان ، در ميان باد سرد و پر سوز بر روى پل به انتظارش ايستادم ، به انتظار آغوشى گرم كه در حسرتش امروز راهش ميبندم ، نگاه عميق به دور به جايى از خط افق كه او از آن سو مى آيدو من به انتظار اويم ، دلى پر درد ، چشمانى پر خون ، دستانى لرزان ، همه از لحظه آمدنش خبر ميدهد با او چه بگويم ؟ از او چه بخواهم ؟ با كدامين كلمات زندگى بدون او را برايش معنا كنم در زير چشمانم با چه رنگى خط چشمى بكشم كه خواستنى تر باشم سايه چشمانم را چگونه بكشم كه دلش را بربايم سرزنش و ملامتم نكنيد بر گذر گاه عشق ايستاده ام
:: برچسبها:
گذر گاه ,
عشق ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4