.:شبهاى بى ستاره:. راز عشق در دل ما اين است ، عشق تنها يك واژه جهت گريختن از خود ، نوشته هايم را بخوان .


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



همسفر وبلاگ همسفر به اميد حضور عاشقانى چون شما تأسيس شده و بدون حضور شما لطفى نخواهد داشت ، به ما بپيونديد .

يكى از گزينه هاى زير را انتخاب كنيد .

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همسفر  و آدرس vashangton2007.Loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 119
:: کل نظرات : 66

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 13
:: بازدید هفته : 54
:: بازدید ماه : 566
:: بازدید سال : 1215
:: بازدید کلی : 25257

RSS

Powered By
loxblog.Com

سرزمین ستاره های ماندگار

بدون شرح
پنج شنبه 6 مهر 1391 ساعت 8:23 | بازدید : 360 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
اولش و آخرش ، واسه عادت كردن ، به همه چيز عادت كردم ! به نم نم بارون ، به عطر نگاه آخر عشق ، به بغض تو گلو ، به نگاه مشكوك ديگران ، به قراره يواشكى سر كوچه تنهائى ، به اولش به آخرش عادت كردم . ¤ به باد به آسمون به اشك به خستگى به درد به غم به خنده به يه عمر نگاه خسته از پشت در ! به عمرى چشم گفتن ، به عمرى چشم براه موندن ديدن حرم امام رضا ، عادت كردم ¤ به صبح به غروب به سلام به بى خبرى به چرا گفتن به غربت به كفش دم در كه واكس نخورده عادت كردم . ¤ به پشت سر گذاشتن چند نفر كه ارزشى واسم ندارن عادت كردم ¤

:: برچسب‌ها: عادت , نگاه فردا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نوشته بى نشانه
شنبه 1 مهر 1391 ساعت 12:44 | بازدید : 393 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
خط به خط ، رنگ به رنگ ، هر يك در كنار ديگرى ، در كنار هم ميشوند كلمه و كلمه ها در كنار هم جمله ، جمله ها در كنار هم نامه نامه روى هم . از فراق ، شادى ، غم ، حكم ، تقاضا ، خواهش و التماس ، ولى چه بى نشانه و چه بى صدا ، چه زخمى و چه تكه تكه . اين نوشته بى نشانه را تو نوشتى ، يا تو ، يا او . از چه نوشتى ؟ چه خسته ، به اجبار ، انگار غم دنيايت را چاره كردى در نوشتن چند نامه و چند كلمه ، كه چه ؟ كه بخواند ؟ كه ببيند ؟ با خود سالها گفتم و گفتم ! درد را از ياد بردم . ديگر كلامم خشك و بريده نيست جانى برايم نمانده

:: برچسب‌ها: نامه , نوشته ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بيهوده
شنبه 1 مهر 1391 ساعت 11:6 | بازدید : 397 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
لعنت به غم ، لعنت به اشك ، بيهوده قدم گذاشتم به دنيايى كه پر شده از غم و اشك ، غمى كه در دل دارى و اشكى كه ميريزى واسه چيه ؟ جز اينكه از دست اون مينالى و اشك ميريزى ! چه فايده ، چه سود ، شايد دوره ، شايد نزديك . شايد شاده ، شايد غمگين . ولى خبر از تو نميگيره ، شاهد باش كه امروز شاهدم توئى . درد و رنجى كه ميكشى فقط واسه خودته ، كى ميگه به يادش غمگين هستم ، همه ميگن به يادش غمگين شدم . اين رسم روزگاره ، بيهوده غم بيهوده اشك . . . . .

:: برچسب‌ها: بيهوده , غم , اشك ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
براى خوانندگان
سه شنبه 21 شهريور 1391 ساعت 20:2 | بازدید : 405 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
خودم از قبيله عشقم ، نگاهم از آب پاك كوه ، دستانم به گرمى خورشيد . آيا كسى هست ياريم كند ؟ كسى هست گوشه چشمى نگاهم كند ؟ درد دلم را كسى ميشنود ؟ تو كه مى آيى و ميخوانى و نظرى از روى دلسوزى ميگذارى و ميروى ! دل گيرم از چشمان خسته روزگارم ، تو كه آمدى ياريم كن كه جا نمانم از قافله ام ، دلسوز باش و نظر به اجبار نده ، قلبم فدايتان .
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تقدير و سرنوشت
سه شنبه 21 شهريور 1391 ساعت 7:20 | بازدید : 435 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
تقدير چيه ؟ يك كلمه ، يك واژه ، يك حرف نگفته ، يك نگاه خسته از روزگار رفته . من كجاى اين تقديرم ؟ اولش ، آخرش . سر به سر تقدير گذاشتم كه جواب سختى گرفتم اومدم كمى بهتر زندگى كنم به سختى زمين خوردم ، اومدم از زمين پاشم دست سرنوشت اومد وست و تقدير و رو شونه هام سنگينى داد . تقدير و سرنوشت مثل يه برادر و خواهرن كه مسير زندگيم به دستشون افتاد ، يك روز به اين سمت يك روز به اون سمت . زندگى شده توپ پلاستيكى كه زير پاى بچه هاى كوچه هر كسى يه لگد بهش ميزنه تا گل خودشو واسه دلش تو دروازه كوچيكه زندگيم بكاره ،

:: برچسب‌ها: نگاه , خسته , تقدير , سرنوشت ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
از کجا آمده ام
پنج شنبه 9 شهريور 1391 ساعت 10:30 | بازدید : 421 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )

از راهي دور بي صدا و بي بهانه به انتهاي گذر از نگاهي پر ز اشک باز آمدم اما ميدانم که چه دير آمدم ولي دلتنگ . دلتنگ از خاطره ها که سر به سرم ميگذارد اين نگاه پر معنا تا ديگر سکوت ميانمان باشد و بي تو بودن جرمي ديگر باشد از ميان ان همه جرم که از خود به يادگار گذاشتم. باز آمدم تا نگويم معذرت ولي تنها يک لحظه ببينمت ولي منتي نکشم و يادي از تو نبرم . سري تکان دهم اشکي بريزم هاي هاي گريه کنم



:: برچسب‌ها: زمان , آمدم ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تا ديروز
یک شنبه 22 مرداد 1391 ساعت 23:17 | بازدید : 423 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
تا ديروز فكر ميكردم دنيا سياه و سفيده ولى نبود ، فكر ميكردم زندگى كردن سادست ولى نبود ، فكر ميكردم تنها راه دوست داشتن عشقه ولى نبود ، فكر ميكردم عاشقى رو تو آسمونا نوشتن ولى ننوشتن ، فكر ميكردم واقعا دنيا يه خياله و آدمها واسم مثل عروسك اسباب بازى هستن ولى نبودن ، فكر ميكردم خيلى ساده ام ولى نبودم ! فكر ميكردم بايد همه چيز داشته باشم ولى نداشتم ، فكر ميكردم ميتونم خواننده بشم ولى نشدم ، ميخواستم درس خون باشم ولى نبودم ، به هر حال دنيا تا ديروز واسم يه جور بود و امروز يه جور ديگه است
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
شبهاى رفتن بابا
پنج شنبه 19 مرداد 1391 ساعت 23:14 | بازدید : 430 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
امشب اومدم فقط يه چيزى به خودت بگم آقا ! (اگه برى ديگه يتيما بابا ندارن بابا ) دلت مياد على جان ، يتيما با شير پشت در وايسادن بابا ، دلت مياد دل يتيم بسوزه ، پاشو بابا يتيما بابا ندارن حتى اشك چشم يتيم هم تو دلت جا داره بابا ، بعد تو على جان دست سيلى رو صورت يتيماست آقا ، يتيمم آقا ، سيلى خورده ام بابا
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خدا به حق على
پنج شنبه 19 مرداد 1391 ساعت 22:3 | بازدید : 357 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
خداى من سلام ، سلام كه امشب پناهم فقط خودتى ، با اينكه دلم سياه ، چشمم سياه ، افكارم سياه ، دستم باز به سمت خودته ، دستمو ميگيرى ؟ گناهكارم ، به حق اون آقايى كه دستش نوازش بود واسه بچه ها ، ببخش . اگه امشب نميبخشى به دستان پر مهر على كه نوازشگر يتيمان بود قسمت ميدم كه صبح فردا ديگه تو دنيا نباشم ، خدايا شدى پناهم ، شدى همه كسم شدى نور نگاهم خدا امشبم باز مثل شبهاى ديگه دل تنگه ديدنتم با اينكه سياهم خودت فقط خودت خدا من امشب از خوددت ميخوام خدا خودت ببخش خودت امشب منو از اين دنيا ببر به حق غربت على

:: برچسب‌ها: خدا فقط خودت ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بدون عنوان
دو شنبه 26 تير 1391 ساعت 15:47 | بازدید : 561 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
انگار همين ديروز بود كه وصيت نوشتم . انگار همين ديروز بود كه با يك برگ كاغذ و يك خودكار واسه خودم نوشتم ، هر چى كه دارم مال تو . اينجاست كه ميگن ياد مرگ افتادى ؟ آره ؟ انگار دمه گوشمه و من بى خبرم !

:: برچسب‌ها: وصيت , مرگ , تنها , نگاه ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...
ناگفته ها
یک شنبه 25 تير 1391 ساعت 10:37 | بازدید : 460 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
كم كم ميخوام برم كم كم ميرم به سوى اون جائى كه همه ميرن ، ميرم به سوى اون جائى كه نه دردى هست نه غمى ، اونجائى كه زندگى تنها يه كلمه يا يه واژه بيش نيست ، اونجا تنها زندگى يك نگاه خاليه . ولى . . . . . . ! راه رفتن رو گم كردم . كسى ميدونه راه گذر از زندگى كجاست ؟ شك كردم ، ميدونم كه بى معنى و بى فايدست ! ولى به خودم شك كردم ! نميدونم چرا هستم ، چرا بايد باشم ؟ چرا ، چرا ، چرا . خواستم بهب چيزى بگم ! كه كسى بهت نگفته نگفته !

:: برچسب‌ها: زندگى , خيال , رفتن , گذر ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...
دير و زود
یک شنبه 11 تير 1391 ساعت 19:50 | بازدید : 485 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
امروز ديره براى عاشقى و فردا هم خيلى زود ، امروز گذشته از تمام روزهاى سپرى شده مياد و فردا رو ميسازه ، امروز چطور عاشق بودى ، ازچه چيزى براى عاشق بودن گذشتى ! براى عاشق بودن بايد و بايد از چيزى بگذرى ، ميتونى ازخودت ، از ديگرى ، از زنده بودن و زندگى كردن ، از دوست ، از آينده ، از رفاه و آرامش ، از سكوت و تنهايى و چيزهاى مثل اين بگذرى . اين حرف يه نظر شخصى است و خيلى از دوستان بهش اعتقادى ندارن . خوشحال ميشم نظر شما رو بدونم ، نظرات شما برام مهمه . ( به شبهاى بى ستاره بپيونديد )
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
روزهاى بى وفايى
سه شنبه 6 تير 1391 ساعت 1:3 | بازدید : 492 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
سلام امروز دوباره اومدم ، باز از گل فروش محله برات گل سرخ خريدم ، امروز بازم برات گلاب آوردم ، امروز باز ميخوام گلهاى شمعدونى بالاى سرت رو كه هر روز به اميد بودنت گل ميدن به يادت پرپر كنم ، امروز باز ميخوام گوشه گوشه سنگ مزارت رو به يادت برگ برگ گلهاى سرخ بذارم ، تنهام ، تنها باز اومدم كنارت تا شايد ببينمت كه شايد بياى قلبم آروم بگيره ، كجائى كه دور موندم از تو ، كه ديگه كم آوردم از هرچى كه تو دنياست ، هر شب با ياد تو و عكس روى ديوار كه هر شب قبل خواب گرد خاكش رو پاك مىكنم ميخوابم

:: برچسب‌ها: غم , اندوه , عشق , سنگ , مزار , دورى , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...
شب نامه
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391 ساعت 1:1 | بازدید : 431 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )

حال كه در دل شب تو خوابى و من بيدار ميتوان نوشت ! ميدانم كه باز نميدانم از تو ميگويم چه عاشقانه دل بة خواب سپرده اى به دور از غوغاى روزهای سرد من ، شبها از پشت پنجره اتاقم تنها از روى عادت نگاهت ميكنم ، دختركه روياهايم را با تو ميسازم ، انگار كه خواب را از پلكم ربودى تا خود آسوده بخوابى ، به خواب نميديدم شبها كارم هر شب ديدن تو در وقت خوابت باشد ، نگو ديد زدن است كه ديد زدن شب و روز نميشناسد ، شبهايم را بيخواب ميمانم تا سيلى نخورم ، تا رنجى نبينم كاش ميدانستى كه نگاهت ميكنم چه آرام خوابيدى . . . . . . . .



:: برچسب‌ها: شب نامه ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...
جاده مه آلود
جمعه 25 فروردين 1391 ساعت 7:41 | بازدید : 626 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
اينجا يه جاده است ، يه جاده خاكى ، كناره جاده پر شده از بوته هايى كه هنوز سبز موندن ، يه جاى ساكتو آروم پر شده از صداى چندتا گنجشك يا چندتا بلبل بهارى ، تا حالا تمشك خوردى ؟ دوتا بوته تمشك قرمز كه از قدت بلندترن ، كمى كه تو جاده قدم بزنى به جاده مه آلود ميرسى اينجا با جاهاى ديگه يه فرقى داره ، اونم بودن تو تو همچين جائيه ، دوست دارى تو جاده مه آلود به كجا برسى ؟ كمك كن با هم اين جاده رو بسازيم تو هم با حس قشنگت بنويس و جاده مه آلود رو بساز .
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
با تو بودن برام . . . .
پنج شنبه 20 بهمن 1390 ساعت 4:40 | بازدید : 414 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
باز غروب كنار نيمكت پارك من موندمو يه مشت خاطرات كه از تو برام مونده ، خاطراتي كه هر روز با اسم تو شروع ميشه با تو بودن برام شده يه آرزوي دست نيافتني چرا ؟ چرا نميشد حتي يه لحظه با تو بودن برام مثل يه عطرگل كه هميشه واقعيته واقعي بود ، صدامو ميشنوي ؟سرم رو هنوز به نيمكت ميمالم دلم تنگه براي با تو بودن ، با صداي بلند دارم داد ميزنم هنوز و هر روز دوستت دارم ،مثل روزاي اول كجايي ؟ هنوز هر روز به يادت به نيمكت پارك سري ميزنم با اينكه ميدونم نيستي با اينكه ميدونم نميتوني باشي چون هر پنجشنبه كه ميشه خودم كنار سنگ قبرت دوتا شاخه گل سرخ ميزارم بدون يه روزي يه جايي باز با تو بودن برام مثل ديدن هر روز خورشيد واقعي ميشه راحت بخواب ، شب بخير .
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
زمان بی تو بودن
شنبه 8 بهمن 1390 ساعت 1:52 | بازدید : 450 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
در آنجا که ای کاش روزی به آن برسم زمان بی تو بودن را تجربه خواهم کرد . آن زمان هیچ چیزو هیچ کس نمیتواند بماند . آنجا که رنج و عزابم را پایانی است . پایانی که آغازی در آن نیست . ای آنی که در دلت میگوئی دیوانه ام ، آری دیوانه ام ، دیوانه ای که دفتر دلتنگیش برگه کاغذ کاهی نیست ، دیوانه ای که زندانش دیوانه خانه نیست . ای کاش که برگی از هزاران گل این دنیا بودم . هر نفسم رنجی است بر قلبم که هرگز آن را پایانی نیست . به میان ستاره های آسمان برایم جائی نیست ، سپرده اند که به بهشت راهم ندهند ، سپرده اند که جهنم را برایم خانه ای ابدی قرار دهند . ای کاش از غروب خورشید انتظار می آموختم ، ای کاش دل تنگیم را با ماه قسمت میکردم ، ای کاش . . . . . . . . رنگه قلبم تنها دو رنگ است سیاه و سفید ، هنوز عاشق ترینم ، چه باک از فراموش شدنم ، فراموشم نکن . راه برگشتم را به یاد تشنگی محبت ویران ساختم ، به یاده من باش فراموشم نکن . . . . . . بیقرار روزهای فراموشی گشتم ! کناری مینشینم بودن با خود را به تجربه ای تلخ میچشم ، از تنهائی میمیرم ، ای کاش دلگیر افکار پوچ خود بودمو خودآزاری میکردم ولی گفتنش چه سود که باشی و ردپای تو را ببینمو دوست داشتن از یادم برود ، این آخر خودآزاریست . صدایی می آید از دور صدای موج آب که میخواند چه حال غریبیست دلتنگی ، بدون کنایه بگو که دلتنگی ! بگو دلم تنگه خاطراته با تو بودن شده فکر خود را خسته تو ساختن کردم که ساده باشم با سادگی دلتنگی بیاموزم ، شبها قرارمان کجا بود یادم نیست سراغت را از که بگیرم از کجا تو را بیابم چشمانم مثل باران چه عاشقانه میبارند ، کلام دلتنگیست .
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تمام دنیای من (به یاد شهید مصطفی احمدی روشن)
شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 19:59 | بازدید : 502 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )

یک قاب عکس که عکسی در آن نیست ، یک گلدان که گلی در آن نیست ، یک لیوان که آبی در آن نیست . این است تمام دنیایی که از خود ساخته ام ، این همان دنیایی است که در ته قلبم برای خود ساخته ام . غم بی پدری را از که باید پرسید میدانی ؟ برایت میگویم از کودکی که چند روزی است پدرش رفته و نیست ، پدرش را کشتند و او هنوز نمیداند ! چند روز گذشته و مادر نمیتواند بگوید که پدر نیست نمیتواند بگوید آنکه تا دیروز شبها لالایی پدرانه اش خوابت میکرد دیگر نیست . آی پدرا یه بچه بی بابا شده ، باباشو دشمنا گرفتن . تورو خدا آی پدرا وقتی شب میرین خونه وقتی بچتون میاد کنار در تا بگیره از نگاهتون خستگی رو ، یاد اون بچه ای که دیگه بابا نداره باش ، باباشو دشمنا ازش گرفتن ، دیگه آغوش پدر نیست که دلش قرص بشه ، دیگه آغوش پدر نیست که نگاهش بکنه دیگه آغوش پدر نیست که چشای پر زه اشکشو خاموش کنه ، آی پدرا آی پدرا ، یه بچه بی پدر شده ، اشکای بچه دیگه شونه ی بابا نداره ، ولی اون بچه بدونه که تمام باباهای ایران باباشن ، دلشو قرص کنه که تمام این باباها باهاشن ، اگه امروز نگاهش پر زاشکه بدونین فردا خار چشمه دشمنای نامرده . به یاد شهید مصطفی احمدی روشن و فرزند کوچکش علی . یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

 .


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
گذرگاه
جمعه 2 دی 1390 ساعت 1:18 | بازدید : 466 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )
امشب آمده ام تا باز بنویسم آمده ام تا باز هر آنچه که در سر دارم را چون ابر بهاری باز به روی برگهای سبز درختان کنار خانه چون باد بپاشم . جای خالی غمهایم را با نوشتن صدای بارش باران پر کنم . کاش میشد ای کاش میشد که تا صبح بنویسم ، از شادیهایم ، از غمهایم ، از رازهای پنهانم ، از کوچکی دستانم ، از بیکسی چشمانم که هنوز بر گذرگاه کناره چشمه تنهائی بیدار مانده ، کجایید روزهای خوش زندگی ، که هنوز داغتان بر دلم مانده که هنوز بیقرار باز گشت بسوی شمایم . گذرگاه من همین جاست ، این وبلاگ تنها گذرگاه خیال من است که هر روز و هر ساعت به هر جائی پرواز میکند . غربت را تا به حال دیده ای ، بیکسی را تا به حال چشیده ای ، تا به حال غمگین بوده ای ، در تمام لحظات زندگیم غمگین و بیمارم ، یادم نیست آخرین بار کی بود که خندیدم شاهد حرفهایم چشمان گریان من است ، تو چگونه ای برایم بنویس تا در غمت شریک باشم .
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خواب
سه شنبه 24 آبان 1390 ساعت 20:59 | بازدید : 452 | نوشته ‌شده به دست همسفر | ( نظرات )

امروز خوابم . مثل دیروز خوابم . خواب دیدم ، که هر روز خوابم . شاهد خواب بودنم را بخواب دیدم . خواب بودم ، خوابم برد باز خواب دیدم . کاش که از خواب برخیزم و دیگر خواب نبینم که خوابم . خواب کودکی یادش بخیر ، خواب دیدن یک آبنبات ، یا خواب دیدن مادر یا پدر ، پس گردنی بابا ، دویدن تو باران ، کاش که هنوز خواب باشم . کاش هنوز خواب باشم !


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2